درس اول بدایه الحکمه : تعریف، موضوع و غایت فلسفه
ابتدا هر علمی علمای قدیم از رئوس ثمانیه بحث میکردند؛ بعد ها به دلایلی به سه راس اصلی آن اکتفا کردند و آن تعریف، موضوع و غایت علم بود.
علامه طباطبایی رحمه الله هم در مقدمه علم فلسفه این سه را آورده اند. قبل از ورود به بحث یک بحث مقدماتی ولی مهم ذکر میکنیم.
تعریف حکمت نظری و عملی
فلسفه به معنی فلسفه اولی از اقسام حکمت نظری است. حکمت یا فلسفه در نظر قدما که معنای اعمی داشته، خود به معنی دانش نزد ارسطو تقسیم داشته که حکمت را تقسیم به نظری و عملی میکردند. برای توضیح بیشتر متن بوعلی را از منطق شفا می آوریم و ذیل آن توضیحات را می آوریم:
«فنقول: إنّ الغرض فى الفلسفة أن يوقف على حقائق الأشياء كلّها على قدر ما يمكن الإنسان أن يقف عليه. و الأشياء الموجودة إما أشياء موجودة ليس وجودها باختيارنا و فعلنا، و إما أشياء وجودها باختيارنا و فعلنا. و معرفة الأمور التي من القسم الأول تسمى فلسفة نظرية، و معرفة الأمور التي من القسم الثاني تسمى فلسفة عملية.» شفا، کتاب المنطق، ص 12
فلسفه به معنای عام خود در نظر بوعلی و ارسطو، همان حکمت در نظر مسلمین می باشد. که تقسیم میکنند به حکمت نظری یعنی علم به اشیایی که وجود آنها به اختیار ما نیست، مثل جهان، بدن انسان، طبیعت و غیره
حکمت عملی هم علم به اشیا یا رفتارهایی است که وجود آنها به اختیار ماست. مثل راستگویی، سیاست ، مسائل اخلاقی و غیره.
اقسام حکمت نظری
ارسطو اقسام حکمت نظری را چهار قسم میدانست و موضوع این 4 شاخه را به این صورت رسم میکرد:
یک: موجود بما هو طبیعی که موضوع علم طبیعی بود
دو: موجود بما هو ریاضی که موضوع علم ریاضیات بود
سه: موجود بما هو واجب که موضوع علم الاهیات بمعنی الاخص بود
چهار: موجود بما هو موجود که موضوع علم امور عامه یا مباحث کلی وجود بود.
این تقسیم ارسطو را مسلمین تغییری انجام دادند و الاهیات و امورعامه را کنار هم فلسفه اولی نامیدند. اینکه این کار مسلمین کار درستی بوده یا خیر را باید بررسی کنیم. در نظر داشته باشید که مرحوم علامه طباطبایی هم به همین تقسیم بندی قائل است و در غایت فلسفه آورده «غایته:تمییز الموجودات الحقیقیه من غیرها و معرفه العلل العالیه للوجود -وبالاخص العله الاولی التی الیها تنتهی سلسله الموجودات و اسمائها الحسنی و صفاتها العلیا و هو الله عز اسمه» بدایه الحکمه ص 7
حال سوال اینجاست که کار مسلمین در ثلاثی و سه تایی کردن تقسیم آیا درست است یا خیر؟ حضرت آقای مصباح رحمه الله تقسیم رباعی ارسطو را صحیح میدانند اما مرحوم بوعلی، شهید مطهری و علامه طباطبایی تقسیم ثلاثی را دقیق میدانند.
برای ورود به بحث خلاصه از بعض متون از بوعلی می آوریم که نشان دهیم ثلاثی کردن تقسیم تابع برهان است نه ذوقی.
موضوعات اشیائی که پیدایش آنها به اختیار ما نیست یعنی حکمت نظری یا موضوعش :
- مفهوما و مصداقا نیاز به ماده دارد: مثل بدن انسان، درخت و … که میشود موضوع علم طبیعی
- مصداقا نیاز به ماده دارد ولی مفهوما خیر : مثل اعداد و مکعب و … که میشود موضوع علم ریاضی
- مفهوم و مصداقا نیاز به ماده ندارد: مثل علیت و خدا و … که میشود موضوع علم فلسفه اولی
- مفهوما نیاز داشته باشد ولی مصداقا نیاز نداشته باشد که این فرض محال است.
خب طبق این تقسیم بندی برهانی میبینیم که ثلاثی کردن مسلمین تابع برهان است.
اقسام حکمت عملی
بوعلی در منطق شفا در باره تقسیم حکمت عملی مینویسد:
« و أمّا الفلسفة العملية: فإمّا أن تتعلق بتعليم الآراء التي تنتظم باستعمالها المشاركة الإنسانية العاميةو تعرف بتدبير المدينة، و تسمى علم السياسة؛ و إمّا أن يكون ذلك التعلّق بما تنتظم به المشاركة الإنسانية الخاصية، و تعرف بتدبير المنزل؛ و إمّا أن يكون ذلك التعلق بما تنتظم به حال الشخص الواحد فى زكاء نفسه، و يسمى علم الأخلاق» ص 14
حکمت عملی که علم به اشیایی بود که وجود آن اشیا به اختیار ما نبود، سه قسم دارد که مورد اختلاف نیست:
- علم سیاست یا تدبیر مدینه یا شهر : همان علم سیاست است که بواسطه آن قواعد تدبیر حکومت بر انسان ها و مشارکت آنها در جامعه بشری تعیین میشود
- علم تدبیر منزل: علمی است که بواسطه آن رفتارهای انسان ها در جمع های خاص مثل خانه مدیریت و بررسی میشود مثل روابط خانوادگی و زوجیت انسان ها و …
- علم اخلاق: که مربوط به مدیریت رفتار خودش شخص است در راستای عملکرد بهتر و تزکیه نفس
تعریف و موضوع فلسفه در نظر علامه طباطبایی:
«الحکمه الالهیه علم یبحث عن احوال الموجود بما هو موجود و موضوعها -الذی یبحث فیه عن اعراضه الذاتیه – هو الموجود بما هو موجود» بدایه الحکمه ص 5
همانطور که میبینید علامه طبق این تعریف چند نکته را ملحوظ فرموده است:
- تعریف علم فلسفه را از طریق موضوع آن بیان کرده است.
- موضوع فلسفه را موجود بما هو موجود گرفته اند مثل همه فلاسفه.
- قائل به موضوع هستند و تعریف موضوع را مانند مشهور «ما یبحث فی العلم عن عوارضه الذاتیه» لحاظ کردند.
- علامه با توجه به غایتی که در آخر بخش می آورند الاهیات بمعنی الاخص را هم داخل فلسفه میدانند؛ بلکه آن را علم جداگانه ای نمیدانند لذا مدعای ایشان این است که کسی اگر بخواد از احوال موجود بماهو موجود بحث کند ناچارا مباحث احوال واجب هم دخیل میشود و نیاز اصلا به قید دیگری ندارد.
این که ملاک تمایز علوم به چیست ؟ بحث است که در مراتب بالاتر علمی خواهیم پرداخت.
با فرض اینکه تمایز علوم برهانی ( حقیقی کلی ) به موضوعات است و محمولات علوم از عوارض ذاتیه این موضوعات هستند بحث را ادامه میدهیم.
عرض ذاتی را که بخواهیم بحث کنیم؛ عرض یعنی محمول. اما ذاتی را در کتاب المنطق مرحوم مظفر 5 معناست:
- ذاتی باب ایساغوجی در مقابل عرضی در کلیات خمس؛ منظور جنس و فصل و نوع است در مقابل دو عرضی کلیات خمس که عرض عام و عرض خاص است.
- ذاتی در مقابل غریب که تعریفش این است که محمولی که موضوع یا یکی از مقدمات موضوع در حد آن اخذ شده است. آقای مظفر میفرمایند مراد از عبارت عوارض ذاتیه در تعریف موضوع علم همین است.
- ذاتی به معنای محمول من صمیمه که در مقابلش محمول بالضمیمه است مثل حمل وجود بر موجود یا حمل سفیدی بر سفید
- ذاتی اولی در مقابل شایع صناعی . این معنا صفت حمل است نه محمول. حمل ذاتی حمل مفهومی و حمش شایع هم مصداقی است.
- ذاتی در باب علل که مقابلش اتفاقی است.
مرحوم مظفر در تعریف معنای ذاتی باب برهان در ادامه این بحث، معنای ششمی را ذکر میکند که آن معنا جمع بین معنی اول و دوم است که اینگونه تعریف میکنند:
«الذاتی فی باب البرهان هو المحمول الذی یوخذ فی حد الموضوع او الموضوع او احد مقوماته یوخذ فی حده» المنطق ص 368
خب اگر معنای مرحوم مظفر را در خصوص عرض ذاتی در باب موضوع علم یعنی همان معنای دوم بگیریم، مشکلی اساسی در باب مرز بندی علوم پیش میایید و آن این است که موضوع علم فلسفه که موجود است در تمام موضوعات و محمولات سایر علوم اخذ شده است، لذا همه آنها طبق نظر مرحوم مظفر از عوارض ذاتی موجود باید باشد.
خب میتوان گفت معنای دوم مرحوم مظفر که آن را نسبت داده به تعریف عرض ذاتی در باب موضوع علم، مخدوش است زیرا مشکل ساز است. لذا باید یک قید دیگری باشد که مشکل را حل کند.
لذا آمدند برای حل مشکل این عبارت را اضافه کردند؛ شهید مطهری در کتاب منطق خود آورده اند:
«این که دانشمندان به جای احوال و عوارض موضوع کلمه قلمبه عوارض ذاتیه را بکاربردند بی جهت نیست. آنها دیده اند احوال و آثاری که به یک چیز نسبت داده می شود بر دو قسم است: گاهی واقعا مربوط به خود اوست و گاهی مربوط به خود او نیست بلکه مربوط به چیزی است که با او یگانگی دارد.» منطق شهید مطهری ص 28
پس فقط این نیست که در حد هم اخذ شده باشند بلکه علاوه بر آن قیدی میخواهد. اما آن قید چیست؟
یک مقدمه کوتاه میگوییم و جواب را در ساده ترین حالت میگوییم.
هدف ما در علوم نظری شناخت اشیا خارجی اطراف ما هست. وظیفه علوم شناخت مطابق با واقع است؛ در علم منطق شناخت واقع منحصر است مسیرش به اقامه برهان. چیزی که برهان پذیر نیست به ما یقین نمیدهد و تا وقتی برهان نباشد کاشفیتی از خارج که یقینی باشد نداریم.
پس تمام مسائل علوم نظری که هدفشان کشف خارج است، باید رابطه برهانی داشته باشند. وقتی اینطور شد در شروط مقدمات برهان، آقای مظفر شرط پنجم را اینگونه میگویند که مقدمات باید مناسب نتایج باشد. معنی مناسبت این است که محمولات ذاتی و اولی باشند. جالب اینجاست که خود ایشان در مقابل مناسب بودن کلمه غریب را بکار میبرند یعنی یا محمول ذاتی و اولی است برای موضوع یا غریب است. سپس عبارت بوعلی را در این قسمت بیان میکنند که ایشان هم غریب را به کاربردند.
با این توضیحات بنظر کلام مرحوم آخوند در تعریف عرض ذاتی که فرمودند یعنی بلاواسطه در عروض صحیح است زیرا محمولاتی یقینی هستند که برای موضوعات خود مناسب یعنی ذاتی و اولی باشند.
این هم بگوییم که مرحوم مظفر، آخوند را در اینکه معنی عرض ذاتی را اولی دانستند شدیدا سرزنش میکنند حال آنکه روش ایشان کاملا صحیح است.
محدوده هر علم تا جایی است که ما نسبت به آن موضوع عرض ذاتی داشته باشیم تا مقدمات و نتایج یقینی باشد.وقتی عوارض غریب شد واسطه خورد، دیگر نمیشود نتایج یقینی داشت.
لذا اینکه اصلا عوارض ذاتی را آوردند سر کشف واقع و یقینی بودن مسائل بود. شما میخواهید از درباره مسائل و آثار و محمولات موجود صحبت کنید؛ خب مقام شما کشف واقع است؛ پس ناچارن باید تمامی محمولات برای موضوع شما ذاتی و اولی باشد. تا همین جا این مبحث را میتوان ادامه داد و عمیق تر بحث کرد را به اتمام میرسانیم.
با این جواب مرز بندی علوم مشخص شد اما یه سوال بی پاسخ ماند آنهم این است که عوارض موجود طبیعی چگونه برای موجود بما هو موجود غریب است ولی برای موجود بما هو واجب ذاتی است؟
در جواب یک پاسخ ساده میدهیم که پاسخ آیت الله جوادی است:
الموجود ممکن را یک قضیه تصور کنید. آیا این عرض ذاتی است برای موجود؟ بله. اما موجود هم ممکن است هم واجب. چرا این را ذاتی دانستیم. در اینجا محمولات را مردد میگیرند و میگویند در اصل این است الموجود اما ممکن اما واجب و محمول در این صورت هم مساوی است با موضوع هم ذاتی است و بدون واسطه عارض شده.
همانطور که عروض ممکن برای موجود بی واسطه و ذاتی است؛ عروض واجب و بحث از احوالات و احکامش نیز ذاتی است برای موجود.
با این توضیحات بالجمله مشخص شد که تقسیم ثلاثی مسلمین اولا تابع برهان بوده؛ ثانیا عرض ذاتی واقعا موجود بما هو موجود را میگیرد.
علامه بعد از ذکر تعریف و موضوع و غایت توضیحاتی در اینخصوص میفرمایند که بررسی آن دارای نکات فراوانی است.
علامه در توضیح ذلک نکاتی بدیهی ولی عمیق میفرمایند:
- ابتدا اینکه انسان بصورت وجدانی میداند که برای خودش حقیقت و واقعیتی است.
- اطراف خودش اشیایی حقیقی وجود دارد.
- انسان اشیا اطراف خود را طلب نمیکند الا اینکه حقیقت آنها را میخواد مثلا تشنه هست آب را طلب میکند و سیراب میشود. وقتی از چیزی میترسد واقعا از حقیقت آن شی میترسد. کودک وقتی دنبال شیر است در وهم و تخیل شیر طلب نمیکنم بلکه حقیقت شیر را طلب میکند.
- انسان در مسیر دسترسی به حقایق اشیا و طلب آنها گاهی دچار خطا میشود؛ چیزی که حقیقی نیست مثل بخت و غول و هیولا را حقیقی میپندارد و برای آن اثر قائل است. همچنین برای بعضی از حقایق که هستند فکر میکند که خرافی و باطلند مثل ملک و …
پس نیاز است به علمی که هستی و احوال آن را به ما بشناسد تا بواسطه شناخت آن، میوجود حقیقی را از غیر حقیقی ( اعتباری و وهمی ) تمیز بدهیم.
رد اثبات وجود از طریق شک توسط دکارت
علامه از اثبات شخص شروع کرد که هر کس بصورت بدیهی حقیقت وجود خود را درک میکند. این جوابی است به دکارت که از طریق شک میخواست خودش را ثابت کند به این صورت که من در شکم شک ندارم. پس شک هست و شاک هم هست. شاک منم پس من هم هستم.
این استدلال دکارت از دو جهت قابل نقض است. ابتدا اینکه شما میگویی در شکم، این م متصل به شک، ضمیر است، پس قبل از اثبات شک خود را ثابت کردی؛ مضاف بر اینکه شک از عوارض قائم به نفس است و قبل اثبات نفس، قابلیت اثبات ندارد.
نکته دیگر این که ما سه نحو وجود داریم:
- وجود حقیقی: که موضوع فلسفه است
- وجود اعتباری: که حقیقتی ندارد ولی مجازی انسان بخاطر پاره ای از مصالح برای آنها وجود اعتبار میکند. فرق اعتباری با وهمی که قسم بعدی است این است که در اعتباری علقه وجود دارد که علقه خود یا قرینه است یا مجاز؛ که وجود این علقه ، مصحح اعتبار است.
- وجود وهمی: چیزهایی که انسان برای آن وجود اعتبار کرده اما مصحح اعتبار نداشته و غلط است.
بداهت موضوع فلسفه
نکته آخر این مقاله بداهت موضوع فلسفه است؛ بدیهی در مقابل نظری است و چیزی است که نیاز به فکر کردن نداشته باشد. مرحوم مظفر تعریف بدیهی را اینگونه مینویسند:
« الضروري و يسمى أيضا البديهي و هو ما لا يحتاج في حصوله الى كسب و نظر و فكر، فيحصل بالاضطرار و بالبداهة التي هي المفاجأة و الارتجال من دون توقف، كتصورنا لمفهوم الوجود و العدم و مفهوم الشيء و كتصديقنا بأن الكل أعظم من الجزء و بأن النقيضين لا يجتمعان و بأن الشمس طالعة و أن الواحد نصف الاثنين و هكذا…» المنطق ص 21
هر علمی مسائل دارد و مبادی. مسائل آنچیزی است که عرض ذاتیه موضوع آن علم است؛ اما مبادی عرض ذاتی موضوع علم نیست اما فهم مسائل بصورت منطقی متوقف دانستن آنهاست.
مبادی دو قسم است:
- مبادی تصوری : تمامی تعریفات و من جمله تعریف موضوع علم
- مبادی تصدیقی : مثل اثبات موجود موضوع علم
در مورد فلسفه تعریف وجود میشود مبادی تصوری و اثبات اینکه موجود هست میشود مبادی تصدیقی.
با این توضیح مشخص میشود موضوع فلسفه تصوراً و تصدیقاً بدیهی است و علامه طباطبایی در توضیح ذلک این امر را به دقت شرح دادند در قالب مثال.
مبادی فلسفه
فلسفه چون اعلی علوم است و روی اولی ترین و کلی ترین شناخت بشر صحبت میکند نباید مبادی نظری داشته باشد تا علمی بالا دست آن باشد که بخواهد آن مبادی را ثابت کند.
پس فلسفه هیچ مبادی نظری تصوری و تصدیقی ندارد.
نویسنده : سیدمحمدباقر حسینی راد
تاریخ نگارش مقاله: 1403/02/17
دیدگاهتان را بنویسید