درس چهارم بدایه الحکمه : زیادت مفهوم وجود بر ماهیت
بسم الله الرحمن الرحیم
درس چهارم بدایه الحکمه : زیادت مفهوم وجود بر ماهیت
این بحث هم مانند دو بحث قبلی یعنی بداهت مفهوم وجود و اشتراک معنوی وجود، یک بحث مفهومی و ذهنی است. ما وقتی سفسطه را رد کردیم، پس مجموعه ای از قضایا را داریم مثل انسان موجود است، اسب موجود است.
مدعی در زیادت وجود بر ماهیت مفهوماً
در اصطلاح به این قضایا میگویند هل بسیطه، هل بسیطه قضایایی است که اثبات موضوع خود را میکند یعنی محمول آنها همیشه وجود است. مثل انسان موجود است. ما در هلیات بسیطه وحدت داریم. یعنی موضوع و محمول یکی هستند. محمول جدای از موضوع نیست. برخلاف هل مرکبه مثل قضیه انسان راه میرود. که در اینجا راه رفتن و انسان رابطه شان وحدت نیست بلکه اتحاد است.
وقتی قضایای هلیه بسیطه را ما با رد سفسطه داریم، موضوع محمولی داریم که مغایر هم هستند. انسان و موجود؛ در این فصل مدعی که یک امر ساده و با توجه به مقدمات قبل بدیهی است این است که آنچه ما از انسان میفهمیم غیر از موجود است. یعنی انسان و موجود با هم تباین مفهومی دارند و مقابل هم هستند در مفهوم. هر چند در خارج وحدت دارند.
عبارت شهید مطهری در شرح مختصر بسیار دقیق نوشته شده: ص32
« اين مطلب نيز جنبه ذهنى دارد يعنى مربوط به عالَم ذهن است، زيرا بحث در اين است كه آيا تصوراتى كه ما از ماهيت اشياء در ذهن داريم عين تصور ما از مفهوم «وجود» است يا غير آن؟ پاسخ اين سؤال هم بديهى است: واضح است كه تصور ما از انسان، درخت، سفيدى، خط، عدد و غيره عين تصور ما از هستى نيست، همچنان كه عين تصور ما از نيستى نمىباشد. ما مفهوم «هستى» و همچنين مفهوم «نيستى» را بر انسان و درخت و سفيدى و غيره حمل مىكنيم و مىدانيم كه حمل اين دو مفهوم بر اين مفاهيم از قبيل حمل يك مفهوم بر خود ( (مثلًا «الف، الف است») نيست.
براى درك اين مدعا تصور صحيح آن كافى است و نياز به اقامه برهان نمىباشد، در عين حال براى توضيح بيشتر برخى براهينى را كه بر اين مدعا اقامه شده است»
دقت بفرمایید مدعا فقط در اینجا تغایر مفهومی ماهیت و وجود است. پس تباین دارند؛لذا مدعی اصلی ما این است که نه وجود هم معنا با ماهیت است نه اینکه وجود در حد ماهیت اخذ شده است. یعنی با توجه به عبارت علامه ما هم میخواهیم عینیت این دو و هم جزئیت وجود برای ماهیت را رد کنیم.
«فلیس الوجود عینا للماهیه و لا جزءاً لها» بدایه الحکمه ص 14
این نکته هم بگوییم که شاید برخی بگویند یک احتمال دیگر است و آن این که ماهیت جز وجود باشد که قبلا اثبات شده که وجود معنای بسیطی دارد و هیچ جزیی ندارد.
شهید مطهری در این خصوص میفرمایند:
«و اگر گفته شود يك فرض ديگر هم هست و آن اينكه ماهيت جزء وجود باشد، جواب اين است كه اين احتمال اصلًا قابل بحث و طرح نيست، زيرا مفهوم وجود بسيط است و جزء ندارد و قبلًا نيز به آن اشاره شد.» شرح مختصر منظومه / ص 32
تعریف ماهیت
قبل از ورود به استدلالات، ابتدا ماهیت را تعریف کنیم؛ ماهیت دو اصطلاح دارد:
- ما یقال فی جواب ما هو : که همان مقولات عشر است. این نوع ماهیت را ذات واجب ندارد
- ما به الشی هو هو : آنچه که شی به واسطه آن، آن شده است: این ماهیت هم در ممکن مطرح میشود هم در باره واجب که وجود محض است و ماهیت به معنای امکانی و مقولات عشر ندارد.
در اینجا مراد از زیادت وجود بر ماهیت معنی اول یا ماهیت بمعنی الاخص است. اما چرا این زیادت درباره واجب مطرح نیست بعدا درباره آن صحبت میکنیم.
علامه سه استدلال برای اثبات این زیادت و تغایر به کار می برند که این سه را به ترتیب بررسی میکنیم:
برهان اول : صحت سلب وجود از ماهیت
ما وجود را میتوانیم از ماهیت سلب کنیم، مثلا بگوییم انسان موجود نیست، حال آنکه اگر وجود عین یا جز ماهیت بود سلب آن امکان عقلی نداشت.
توضیح آن که سلب ذاتیات از شی محال است، وجود هم اگر جز یا عین ماهیات بود، سلب آن هیچ وقت از ماهیات امکان نداشت، حال آنکه میبینیم سلب وجود از هر ماهیتی امکان عقلی دارد.
برهان دوم : اثبات وجود بر ماهیت نیازمند دلیل است
حمل ذاتیات بر ماهیات بالضروره و بدون نیاز به دلیل است. حال آنکه اثبات وجود بر ماهیت نیازمند دلیل است. یعنی اگر وجود عین یا جز ماهیت بود، اثبات وجود برای هیچ ماهیتی نیازمند دلیل نبود؛ زیرا ذاتیات شی، ثبوتشان بر ذات مبین و بدیهی است و تصور هر ماهیتی مساوی بود با تصدیق موجود بودن آن بدون هیچ دلیل اضافه؛ حال آنکه وجود هیچ ماهیتی بدیهی نیست و نیازمند اقامه برهان است.
در این بخش یک پاورقی بسیار دقیقی مرحوم شهید مطهری می آورند:
«اينجا ممكن است اين شبهه پيش آيد كه فقط ماهيتهاى معقوله نيازمند به اثبات وجود مىباشند، از قبيل عقل، هيولاى اولى، زمان و غيره؛ اما ماهيات محسوسه از قبيل انسان و درخت و سفيدى و غيره بديهىّ الوجودند.
جواب اين است: اولًا براى اثبات مدعا كافى است كه بعضى ماهيات بديهىّ الوجود نباشند؛ زيرا اگر وجود عين ماهيات يا جزء ماهيات بود همه ماهيات بلا استثنا بديهىّ الوجود بودند. ثانياً فرق است بين بديهىّ الوجود و بين به اصطلاح محسوس الوجود. ماهيت آنگاه بديهىّ الوجود است كه از نظر عقل، نفسِ تصور آن ماهيت كافى باشد براى تصديق به وجود آن ماهيت، و بدون شك ماهيات محسوسه چنين نيستند؛ در ماهيات محسوسه آنچه صورت حسى را تشكيل مىدهد ماهيت است، مفهوم وجود مفهوم حسى نيست. همان طور كه محققين حكما گفتهاند تصديق به وجود محسوس در خارج به كمك يك برهان خفى صورت مىگيرد. پس حتى وجود ماهيات محسوسه نيز به كمك برهان اثبات مىشود.» شرح مختصر ص 33
طبق این بیان، دوباره تاکید میشود که هیچ ماهیتی (بمعنی الاخص) بدیهی الثبوت نیست و نیازمند دلیل و برهان است برای اتصافش به وجود.
برهان سوم : ماهیت نسبت به وجود و عدم لا بشرط است
همه حکما در تعریف ماهیت دارند که ماهیه من حیث هی لیست الا هی یعنی هیچ چیز دیگر در آن اخذ نشده و نسبت به همه چیز لابشرط است. ماهیت انسان نسبت به وجود و عدم لابشرط است و هیچ کدام در آن اخذ نشده لذا هم تصور عدم آن صحیح است هم تصور وجود آن. حال اگر وجود در حد ماهیت اخذ میشد یا با آن هم معنا بود، محال بود اتصاف آن به عدم زیرا وجود و عدم نقض هم هستند و نمیتوانند در یک جا جمع شوند.
نویسنده : سیدمحمدباقر حسینی راد
تاریخ نگارش مقاله: 1403/02/20
دیدگاهتان را بنویسید