درس هشتم بدایه الحکمه : احکام سلبیه وجود
بسم الله الرحمن الرحیم
درس هشتم بدایه الحکمه : احکام سلبیه وجود
علامه طباطبایی ره در این قسمت از کتاب بدایه احکام سلبیه وجود را یعنی آنچه که درباره وجود بصورت بدیهی با توجه به مباحث اصالت الوجود باید سلب و نفی کنیم را مطرح میکند. دقت شود این مباحث در باره حقیقت واحده وجود خارجی است که خارج را پر کرده است.
حکم سلبیه اول : وجود غیر ندارد
این حکم نتیجه اصالت الوجود است که گفتیم وقتی ماهیت ذهنی شد، در خارج هیچ غیری برای وجود نمیتوان فرض کرد. توضیح اینکه ما از واقعیت خارجی دو مفهوم انتزاع کردیم، وجود و ماهیت که هر دو ذهنی بودند. حال از این دو امر ذهنی گفتیم یکی خارج را پر کرده و یک صرفا انتزاعی است و دلیل این را هم در اصالت الوجود گفتیم، ثابت کردیم آنچه خارج را پر کرده الزاما وجود است و ماهیت نمیتواند در خارج وجود داشته باشد. بعد از آن بحث را بردیم سر وجود خارجی و از ذهن در آمدیم. وجود خارجی چندین حکم ایجابی بر آن حمل کردیم. یکی اینکه این وجود خارجی حقیقت واحد مشکک است، واحد است چون غیر ندارد، مشکک است چون کثرت بدیهی است. لذا ما به الامتیاز باید به ما به الافتراق برگردد. لذا وقتی این ها را تعقل کنیم تمامی احکام سلبی اینجا بدیهی میشود و علامه صرفا برای یادآوری این قسمت را آورده و الا صحبت جدیدی نیست.
حکم سلبیه دوم : وجود ثانی ندارد
گفتیم وجود واحد است چون غیر ندارد. این حکم و حکم اول هر دو دلیلشان برهان اصالت الوجود است. علامه میفرمایند هر چیزی که غیر برای وجود لحاظ شود باطل است و وجود در خارج هیچ خلیطی ندارد. خلیط اعم از جز داخلی و منضمات است.
علامه سپس از قاعده جدیدی استفاده میکند:
«صرف الشی لایتثنی و لایتکرر»
برای توضیح صرافت و قاعده باید بگوییم که شیء در مقام ذات و حقیقت محض که به آن صِرف الشی می گویند قابل امتیاز و تعدد نیست؛ زیرا اگر شیء در مقام ذات و صِرافت خود ، قابل امتیاز و تعدد باشد، مستلزم خُلف صرافتش خواهد بود؛ زیرا اگر در صرف یک شی، که از هرگونه چیزی جز ذات خود عاری و مجرد است، یعنی هیچ تشخصی ندارد، دوگانگی و تعدد فرض کنیم، سوال پیش می آید که منشا پیدایش این دوگانگی در ذات چیست؟
صرف انسان که عاری از تمامی خصوصیات مصادیق خود است، اگر دو برایش فرض شود، مستلزم این است که ماهیت را صرف و عاری از هرگونه مشخصات مصادیق شیء که جز ذات آن نیست، فرض نکرده باشیم و این خلاف فرض است.
لذا صرف الشی هیچگونه خلیطی ندارد. صرافت عقلی در هر چیز نه دوگانگی دارد نه تکرار میشود. لذا وقتی چیزی عقلا صرافت دارد و خلیط ندارد هر چیزی که برای آن دو فرض کنید، در اصل به همان اصل خود بر میگردد(دو بودنش اعتباری است)
وجود نیز صرافت دارد و فرض تعدد آن حقیقت واحد خلف است.
حکم سلبیه سوم : وجود نه جوهر است نه عرض
وجود جوهر نیست چون از جنس ماهیات بمعنی الاخص نیست. در تعریف جوهر می گویند ماهیتی است اذا وجدت غی الخارج وجدت لا فی الموضوع. یعنی ماهیتی است که وقتی بخواهد موجود شود نیازی به موضوعی ندارد برای به وجود آمدنش مثل انسان. در مقابل جوهر عرض است که وقتی بخواهد بوجود بیاید حتما باید در موضوعی باشد مثل سفیدی که عرض است. سفیدی در خارج نخواهد بود الا در موضوعی که آن سفیدی از عوارض آن است.
وجود عرض هم نیست چون عرض برای به وجود آمدنش نیاز به وجود موضوع دارد یعنی وجودش متقوم و محتاج به وجود موضوع خودش است حال آنکه حقیقت وجود متقوم است به نفس خودش و نیازی به هیچ چیزی نخواهد داشت بلکه هر چیزی به آن نیاز دارد و متقوم به وجود است.
دقت شود که علامه برای رد جوهر نبودن وجود از حد وسط ماهیت نبودن وجود استفاده کرد اما برای عرض نبودن از آن استفاده نکرد زیرا استفاده کردنش اشتباه بود. عرض خودش ماهیت نیست بلکه مصادیق آن(9مقوله زیرمجموعه آن) ماهیت است. خود عرض معقول ثانی است و ماهیات معقول اولی هستند جمیعا.
حکم سلبیه چهارم : وجود جز چیزی نیست
در صورت این فرض که وجود جز یک شی ای هست، آن شی باید جز دیگری غیر از وجود داشته باشد حال آنکه جز وجود چیزی در واقع نیست و ما غیر وجود را با برهان اصالت الوجود هالک و باطل کردیم.
علامه در ادامه از یک قاعده سخن به میان می آورد و میفرمایند این قاعده عقلی است اما مربوط به واقعیت خارجی نیست بلکه مربوط به ملازمه ذهنی و عقلی است و در جای خودش کاملا صحیح است. اما آن قاعده چیست؟
«ان کل ممکن زوج ترکیبی من ماهیه و وجود» که بوعلی به آن تصریح کرده.
علامه میفرمایند این اعتبار عقلی در بیان ملازمه ذهنی و ترکب ذهنی ممکنات از ماهیت و وجود است و در فضای ذهن است. لذا مربوط به خارج نیست زیرا اولا با اصالت الوجود ثابت کردیم وجود صرف است و غیر ندارد و ماهیات در فضای واقعیت خارجی هالک و باطل هستند. ثانیا اگر ترکب خارجی را بخواهیم با این ثابت کنیم محذور دارد زیرا لازم میایید هر موجود امکانی دو جز در خارجی داشته باشد که باعث تسلسل میشود که در ابتدای بحث اصالت الوجود ثابت شد.
حکم سلبیه پنجم : وجود جزئی ندارد
در حکم قبلی جز بودن وجود برای چیزی را رد کردیم، حال در این پنجمین و آخرین حکم، جزئیت چیز دیگر را برای وجود نفی میکنیم.
اقسام اجزا
ابتدا باید بدانیم چند قسم اجزاء داریم؛ منطقیین برای یک شی چند قسم اجزا مطرح میکردند.
- جز عقلی
جز عقلی همان جنس و فصل است که ذاتیات شی را مطرح میکند. مثلا انسان دو جز عقلی دارد حیوان و ناطق. به جنس جز اعم میگویند و فصل که مقسم و مقوم ذات است را جز مساوی.
- جز خارجی
جز خارجی مثل ماده و صورت که همان جنس و فصل هستند که لابشرط اخذ شده اند.
- جز مقداری
جز مقداری مثل اجزا خط و سطح و حجم
علامه میفرمایند وجود هیچ کدام از این اجزا را ندارد. دقت بفرمایید همانطور که ابتدا گفتیم همه این احکام سلبیه از فصول قبل براحتی قابل برداشت است.
وجود جز عقلی ندارد زیرا جز عقلی یا جنس است یا فصل. حال یا وجود جنس است که فصلی دارد که آن شی را تحصل میبخشد و مقوم آن است حال آنکه وجود تحصل بنفسه دارد و مقومی نیاز ندارد. پس تصور جنس بودن وجود باطل است.
یا اینکه جنس غیر وجود است و فصل وجود است. حال آنکه غیری ندارد وجود که بخواهد جنس آن باشد لذا فصل بودن وجود هم محال است.
وجود جز خارجی ندارد زیرا وقتی جنس و فصل منتفی شد ماده و صورت همان جنس و فصل هستند که بشرط لا لحاظ شده اند. پس انتفاء جنس و فصل، موجب انتفاء و نفی ماده و صورت هم میشود.
علامه میفرمایند ماده وصورت بشرط لا از حمل هستند و جنس و فصل لابشرط از حمل. یعنی جنس و فصل در ذهن قابلیت حمل بر یک دیگر را دارند ولی ماده و صورت خیر. حالا ما کمی درباره این دو اعتبار یعنی بشرط لا و لابشرط صحبت میکنیم.
لابشرط و بشرط لا دو اصطلاح دارند که عدم تفکیک آنها موجب سردرگمی در آینده میشود.
- اعتبار بشرط لا در اعتبارات ماهیت: این همان چیزی است که در منطق یاد گرفتیم که یک ماهیت نسبت به ماهیت دیگر به سه نحوه میتواند رابطه داشته باشد که به آن اعتبارات ماهیت گفته میشد.
ماهیت نسبت به ماهیت دیگر یا بشرط شی بود، یا بشرط لا، یا لابشرط. در قالب مثال ماهیت انسان نسبت به ماهیت ناطق، بشرط شی بود یعنی ضروری است در فرض ماهیت انسان، ماهیت ناطق لحاظ شود. اما همین انسان نسبت به ماهیت سفیدی لابشرط است زیرا ضروری نیست در ماهیت انسان سفید اخذ شده باشد. حالا انسان را نسبت به ماهیت اسب لحاظ کنیم میشود بشرط لا از فرسیت(اسب بودن)
مقسم این تقسیمات سه گانه راه هم منطقیین میگفتند لابشرط مقسمی که متفاوت بود با لابشرط قسمی که توضیح دادیم. این اصطلاح اول
- لابشرط و بشرط لا از حمل
مراد ما در اینکه صورت و ماده با جنس فصل فرقی ندارند الا فرق لابشرطی و بشرط لایی، مرادمان این اصطلاح است. برای توضیح مدعی حکما را درباره مشتق میاوریم که میگویند مشتقی مثل قائم با مبدا آن که قیام است فرقی ندارد الا اینکه قیام بشرط لا از حمل اخذ شده و قابلیت حمل ندارد ولی مشتقش که قائم است لابشرط از حمل است. لذا طبق این مدعی، اثبات میکردند مشتق بسیط است و مرکب نیست.
دقیقا در باره فرق ماده و جنس و همچین صورت و فصل هم همین بیان حاکم است و فرقی با هم غیر از لحاظ بشرط لایی و لابشرطی ندارند.
وجود جز مقداری هم ندارند. چون مقدار از عوارض جسم است و درباره اجسام فقط مطرح است. جسم هم چیزی است که مرکب از ماده و صورت است. خب وقتی وجود ماده و صورت ندارد پس جسم نیست لذا مقدار هم ندارد.
وجود نوع نیز نیست
علامه در آخر هم نوع بودن وجود را رد میکند. زیرا تحصل و وجود خارجی نوع به تشخص مصادیقش است حال آنکه وجود به نفسه موجود است و نیاز به انضمام هیچ چیزی ندارد.
دیدگاهتان را بنویسید