درس دهم بدایه الحکمه : تساوق شیئیت با وجود
درس دهم بدایه الحکمه : تساوق شیئیت با وجود است. یعنی شی یا همان چیزی در فارسی، مصادیقش در واقعیت، مساوق و تساوی کامل دارند. این بحث، بالبداهه قابل اثبات است ولی بدلیل تصور ناقص متکلمین، این بحث محل شبهه شده که علامه طباطبایی در این بحث، میخواند آن را مطرح کنند.
تقریر بحث
در این درس علامه طباطبایی با تنبیه به یک ابده البدیهیات یعنی حکم به محال بودن اجتماع و ارتفاع نقیضین، دو نظر معتزله در رابطه وجود و عدم را پاسخ میدهند.
ابتدا معنای تساوق را باید بگوییم؛ تساوق یعنی دو مفهومی که در خارج جمیع مصادیقشان یکی باشد و از یک حیث بر مصادیق خودشان بار شود.
مدعی این است که وجود و شی بودن در مصادیق کاملا باهم تساوق دارند. یعنی چیزی که وجود دارد، شیئیت دارد و چیزی که معدوم است، لاشیئیت است. این بیان بسیار پذیرشش راحت است و بدیهی است.
لذا علامه میفرمایند:
«الشیئیه تساوق الوجود، العدم لا شیئیه له، اذ هو (عدم) بطلان محض لا ثبوت له، فالثبوت و النفی فی معنی الوجود و العدم» بدایه 25
سه نکته مهم:
- این بحث مربوط به واقعیت خارجی است والا مفاهیم ثبوت، شیئیت و وجود قطعا مغاییر هم هستند.
- این بحث را بعضی از حکما زیر مجموعه بحث عدم آوردند اما عنوان بحث درباره وجود است؛ اما علامه هم در استدلالی که در پایان می آورند می فرمایند: «هذه کلها اوهام یکفی فی بطلانها قضاء الفطره باَن العدم بطلانٌ لا شیئیه له»بدایه ص26
- این بحث ثمره اصالت الوجود نیست، فقط و فقط لازمه ادراک ساده ای از بدیهی ترین گذاره بشر یعنی محال بودن اجتماع و ارتفاع نقیضین است. لذا علامه نظر معتزله را مطرح میکند و اصلا جوابی به جز اینکه این یک امر بدیهی است نمیدهد.
دو نظر معتزله در این بحث دارند:
نظر اکثر معتزله:
بنظر اینها ما چند نوع وجود و عدم داریم:
- واجب الوجود: هم وجود هم ثبوت
- ممکن الوجودی که موجود است : هم وجود هم ثبوت
- ممکن الوجود معدوم: ثبوت دارد ولی وجود ندارد
- ممتنع الوجود: نفی(مقابل ثبوت) دارد و معدوم است
لذا ثبوت در نظر اینها اعم از وجود است و شامل ممکن الوجودهایی که هنوز به وجود نیامدند هم میشود. طبق این بیان نفی هم اخص از معدوم است، زیرا ممکن الوجود معدوم را شامل نمیشود.
نقد این نظر:
وجود و عدم بالبداهه نقیضین هستند، ظرف تحقق ممکن معدوم و احکام آن در ظرف نفس الامر است.
نظر بعضی از معتزله:
اینها یک کلامی دیگری در بعض وجود و عدم دارند؛ میگویند در برخی مواقع، هم وجود و هم عدم ارتفاع دارند و یک واسطه ای پیدا میشود. آن جاهایی که ما ارتفاع نقیضین داریم طبق نظر این معتزله ها کجاست؟ جاهایی که صفات انتزاعی داریم که وجودشان مستقل نیست. مثلا ما در صفت عالمیت، یک عالم داریم یک معلوم که این ها موجودند. اما صفت عالمیت نه هست، نه نیست، بلکه این صفات وضعیتشان حال است. عالمیت را نمیشود موجود پنداشت چون نیست در خارج، همچنین نمیتوان معدوم دانست چون آثار دارد و نحو ارتباط بین عالم و معلوم است. پس یک چیزی باید باشد به اسم حال، که آنها را دربر بگیرد. لذا اینها هم شی یا مفهوم ثبوت را اعم از وجود گرفتند.
نقد این نظر:
طبق گفته قبلی وجود و عدم بالبداهه نقیضین هستند، ظرف تحقق وجودات ربطی و صفات انتزاعی و احکام آن در ظرف نفس الامر است.
علامه هم میفرمایند که عدم فهم درست نفس الامر و تعقل کامل صفات انتزاعی، باعث پیدایش این مشکلات شده و سبب شده معتزله ابده البدهیات را مخدوش کنند.
شبهات ذهنی متکلمین معتزله در تساوق شیئیت با وجود
در پایان درس،عبارات شهید مطهری در اینکه چرا معتزله به این نظرات روی آوردند را بررسی میکنیم:
شبهه اوّل:
از جمله شبهاتى كه مرحوم حاجى سبزوارى در شرح منظومه آورده اين است كه معتزله مىگويند: طبق قاعده كلّى «المعدوم المطلق لا يخبر عنه» از «معدوم مطلق» نمىشود خبر داد؛ يعنى معدوم مطلق نمىتواند موضوع حكمى قرار گيرد. امّا شما در همين قضيّه «المعدوم المطلق لا يخبر عنه» از آن خبر دادهايد «1». اگر معدوم مطلق است چگونه از آن خبر دادهايد؟ پس چيزى هست كه از آن خبر دادهايد، و به بيان ديگر ازآنجهت از معدوم مطلق خبر دادهايد كه معدوم مطلق، ثبوت دارد هر چند كه وجود ندارد. پس معدوم مطلق به معنى «ليس بثابت» نيست، بلكه به معنى «ليس بموجود» است.
در جواب اين شبهه مىگوييم خود اين موضوع «معدوم مطلق» در ذهن موجود است و به اعتبار همين وجود ذهنى است كه از آن خبر دادهايم. پس معدوم مطلق، معدوم مطلق است به حمل اوّلى ذاتى، و معدوم مطلق، معدوم مطلق نيست به حمل شايع صناعى.»مجموعه آثار شهيد مطهرى (شرح منظومه)، ج5، ص: 300
شبهه دوم:
گروهى ديگر از معتزله به حدّ وسطى بين وجود و عدم قائل شده و آن را «حال» ناميدهاند. شبههاى كه براى آنها مطرح شده اين است كه آيا «وجود» موجود است يا معدوم است؟ و معتقد شدهاند كه «وجود» نه موجود است و نه معدوم، زيرا اگر «وجود» موجود باشد پس «وجود» داراى وجود است و همين طور اين «وجود» دوم بايد وجود داشته باشد و به همين ترتيب الى غير النهايه كه اين مسأله به تسلسل مىانجامد؛ يعنى براى اينكه يك شىء وجود داشته باشد بايد بىنهايت «وجود» وجود داشته باشد كه بطلان آن واضح است. از طرف ديگر نمىتوان گفت «وجود» معدوم است، زيرا اگر «وجود» معدوم باشد بايد آن ذات و ماهيّتى هم كه عارض وجود شده است معدوم باشد. پس «وجود» نه موجود است و نه معدوم، بلكه حدّ وسط ميان موجود و معدوم است.
در پاسخ اين شبهه مىگوييم كه «وجود» موجود است و مستلزم تسلسل هم نيست، زيرا وجود و موجود يك چيزند» مجموعه آثار شهيد مطهرى (شرح منظومه)، ج5، ص: 301
شبهه سوم:
شبهه ديگر اينكه مىگويند: «كلّى»- مانند «انسان»- نه موجود است و نه معدوم، زيرا اگر موجود باشد بايد در خارج موجود باشد و اگر در خارج موجود شد بايد متشخّص به خصوصيّتى باشد و اگر چنين شد، فرد است و جزئى و ديگر «كلّى» نخواهد بود.
از طرف ديگر «كلّى» معدوم هم نيست زيرا اگر معدوم باشد نبايد بر افراد خارجى صدق كند و حال آنكه بر افراد خارجى صدق مىكند. پس بايد گفت: «كلّى» نه موجود است و نه معدوم.
حاجى در جواب اين شبهه مىگويد: «كلّى» موجود است، امّا در پاسخ گفتار شما كه «پس در صورت موجود بودن مشخّص است» مىگوييم: كلّى طبيعى از شخصيّت ابا ندارد، زيرا كلّى طبيعى خود همان طبيعتى است كه در عالم ذهن، كلّيت بر آن عارض مىشود خصوصا اينكه كلّى طبيعى، لا بشرطى است كه مقسم است براى ماهيّت مطلقه و مخلوطه و مجردّه. و يا مىگوييم: «كلّى» معدوم است و لازمه اين سخن اين نيست كه موجود متقوّم به معدوم است، زيرا «كلّى» جزء خارجى شىء موجود نيست.» مجموعه آثار شهيد مطهرى (شرح منظومه)، ج5، ص: 302
نویسنده : سیدمحمدباقر حسینی راد
تاریخ: 1403/02/31
دیدگاهتان را بنویسید