درس پنجم بدایه الحکمه : اصالت وجود و اعتباریت ماهیت
درس پنجم بدایه الحکمه : اصالت وجود و اعتباریت ماهیت
تاریخچه بحث اصالت الوجود
تاریخچه بحث اصالت الوجود به این صورت است که از زمان میرداماد که استاد ملاصدرا بودند این بحث آغاز شدو میرداماد اصالت الماهیتی بوده است. البته ما قبل از میرداماد مشائین و اشراقین کلماتی را از آثار هر یک از اصالت وجود یا ماهیت استفاده میکردند اما هیچ کدام بصورت نظام مند و با علم کامل بر همگی لوازم و آثار، اصالت الوجود را قبل از میرداماد بررسی نکردند.
ملاصدرا هم ابتدا نظر استاد خود را پذیرفت و بعد به شدت مخالف نظر اصالت الماهیتی شد و تمام فلسفه خود را مبتنی بر اصالت الوجود چید.
تقریر محل بحث در اصالت الوجود
علامه محل نزاع را بصورت کاملا بدیهی و مرحله به مرحله توضیح میدهند:
- ما سفسطه را رد کردیم و شک نداریم که اطرافمان امور واقعی مانند آب هستند که دارای اثر واقعی مثل رفع تشنگی و … هستند.
- از هر واقعیت مشهوده ما دو مفهوم هستی و چیستی انتزاع میکنیم. دقت بفرمایید که انتزاع این دو مفهوم در عین وحدت منتزع یا واقعیت خارجی است. مثلا از وجود انسان ما دو مفهوم انتزاع میکنیم یکی مفهوم وجود است یکی مفهوم چیستی یا ماهیت که همان انسان است. این هم بدیهی است.
- بدیهی دیگر این است که هستی و چیستی مفهوما متغایر هم هستند. هرچند از حیث مصداقی با هم اتحاد دارند.
- حال از بین این دو یعنی هستی و چیستی کدام یک اصیل است و خارج را پر کرده؛ کدام یک اعتباری است و ساخته ذهن است؟
شهید مطهری معنای اصیل را اینگونه تقریر کرده است:
«اصالت» فقط مقابل «اعتباريّت» است؛ يعنى آيا آن چيزى كه در ماوراى ذهن ما متن واقعيت را تشكيل مىدهد و منشأ آثار خارجى است وجود است يا ماهيّت؟»
فرض های اصالت هر کدام از وجود و ماهیت
- هر دو اعتباری هستند : این فرض با بدیهی اول رد شد زیرا این فرض میگوید وجود و ماهیت هر دو اندیشه محض هستند.
- هر دو اصیل باشند : این فرض هم محال است و قائلی ندارد. علت استحاله این فرض این است که دیگر شی واحد نداریم زیرا انسان تبدیل میشود در خارج به یک وجود خارجی و یک ماهیت خارجی. هر کدام از این وجود و ماهیت خود چون شی هستند سپس تبدیل میشوند به یک وجود دیگر و یک ماهیت دیگر و … لذا تسلسل پیش می آید.
- وجود اصیل است : علامه میفرمایند مشائون قائل به اصالت الوجود بودند. یعنی هر چند مبحثی تحت عنوان اصالت وجود ندارند ولی ذائقه بحثهاشان با اصالت الوجود سازگار است.
- ماهیت اصیل است: علامه میفرمایند این قول به اشراقییون نسبت داده شده است و نسبت دهنده آن ملاهادی سبزواری در منظومه است که شهید مطهری منکر این انتساب هستند. لذا علامه اینگونه فرموده: «نُسبَ الی الاشراقیین القول باصاله الماهیه»
پس دو قول اول به علت رد بدیهیات مورد بحث و نزاع نیست. میماند دو قول اصالت وجود و اصالت ماهیت. علامه میفرمانید حق این است که اصالت با وجود است و ماهیت اعتباری.
توضیح بیشتر: ما در تمامی مباحث گذشته از مفهوم وجود بحث می کردیم و اولین بحث ما که میخواهیم پا را فراتر از ذهن قراردهیم همین بحث اصالت الوجود است؛ این بحث پی ساختمان فلسفه ماست که فلسفه ما درباره وجود بحث میکند به عنوان خارج،یا ماهیت. یعنی موجودی که قصد داشتیم آن را بشناسیم آیا وجود است یا ماهیت. به قول شهید مطهری این بحث اساسی ترین مسئله وجود، یا حتی اساسی ترین مسئله فلسفه است و طبق توضیحی که دادیم مشخص شد چرا اینقدر اهمیت دارد.
استدلال های اصالت الوجود
علامه در کتاب بدایه مجموعا 4 برهان برای اصالت الوجود مطرح میکند. سه برهان بدون هیچ اصل موضوعه است، اما برهان سومی که ذکر میکنند دارای اصل موضوعه ای هست که ایشان با عبارت سیاتی می آورد. توجه به این نکته ضروری است که هدف علامه در تدوین بدایه تجمیع نظرات فلاسفه گذشته است و در کتاب نهایه مختارهای فلسفه خویش از دقتها و نظرات را بیان خواهند کرد.
برهان اول: کیف و بالکون عن الستوا قد خرجت قاطبه الاشیاء
شهید مطهری ره در شرح منظومه میفرمایند : «اين برهان باريك بينى و نازك انديشى خاصى را ايجاب مىكند و مهمترين برهان اصالت وجود همين برهان است. صدر المتألّهين كه قهرمان اصلى اصالت وجود در شكل فلسفى آن است تكيه اصلىاش روى اين برهان است.» علامه هم به دلیل قوت این برهان ابتدا آن را ذکر کرده است.
در ماهیت همانطور که قبلا گفتیم غیر ذاتیاتش هیچ چیز دیگر اخد نشده است؛ نه وجود و نه عدم. یعنی نسبت به وجود و عدم حالت تساوی دارد. حال وقتی می بینیم ماهیتی موجود شده، میپرسیم چه چیزی باعث شده ماهیت از حال استوا و یکسانی نسبت به وجود خارج شود؟
ماهیت که متساوی النسبه بود به وجود و عدم، چه شده که موجود شده است؟ یا این است که بدون تغییر ذات موجود شده، پس باید بواسطه حیث تقییدیه وجود، از حال استوا خارج میشد؛ یا اینکه ماهیت بدون هیچ اضافه ای موجود شده که باعث انقلاب در ذات ماهیت میشود که محال است.
پس خروج ماهیت از حالت استوا و یکسانی نبسیت به وجود و عدم، نیاز به قیدی خارج از ذات ماهیت دارد که آن قید نسبت به وجود و عدم مساوی نباشد و آن قید وجود است. پس وجود چیزی است که اصیل است و نیاز به قیدی برای به وجود آمدن ندارد.
شهید مطهری رحمه الله در تقریر این برهان می آورند :
« انسان كه ماهيت است در ذات خود نسبتش با وجود و عدم على السّويّه است، نه استحقاق حمل «موجود» را دارد و نه استحقاق حمل «معدوم» را. انسان آنگاه استحقاق حمل «موجود» را دارد كه توأم با وجود در نظر گرفته شود و آنگاه استحقاق حمل «معدوم» را دارد كه توأم با عدم در نظر گرفته شود، به خلاف خود وجود كه عين هستى و واقعيت داشتن است؛ و به عبارت ديگر موجوديت از حاقّ ذات وجود انتزاع مىشود ولى از حاقّ ذات ماهيت انتزاع نمىشود، بلكه از ماهيتِ توأم با وجود انتزاع مىشود. پس وقتى كه مىبينيم قاطبه ماهيتها به سبب وجود از حد استوا- يعنى از حد تساوى نسبت به وجود و عدم- خارج مىشوند، چگونه ممكن است وجود اصيل نباشد؟» شرح مختصر ص 40
اشکال شیخ اشراق به این برهان
«ان الماهیه بنسبه مکتسبه من الجاعل تخرج من حد الاستوا الی مرحله الاصاله، فتترتب علیها الآثار»
توضیح اشکال این است که ماهیت درست است که نسبت به وجود و عدم حالت مساوی دارد، اما بواسطه نسبتی که از خالق و جاعل خود دریافت میکند از حال استوا خارج میشود و اصیل شده و دارای آثار میشود.
رد اشکال توسط علامه
جواب علامه در بدایه بسیار ساده و دقیق است و خارج از اصطلاحات نظری است؛ علامه میفرمایند آیا وقتی ماهیت به جاعل خود منتسب شد، حالش با حال قبل از انتساب تغییر کرد؟ اگر تغییر کرده، ما به التفاوت وجود خواهد بود پس وجود اصیل است.
اگر بگویید تفاوت نکرده ماهیت و جاعل بدون هیچ اضافه ای آن را موجود کرده، این میشود انقلاب ذات در ماهیتی که به خودی خود در حال استوا است.
رد اشکال منطقی
بصورت خلاصه اینگونه بگویم که تمامی ممکنات و ماهیات نیاز به واسطه در ثبوت و علیت دارد و آن خداست. این هیچ ربطی به واسطه در عروض و حیث تقییدی ندارد. ماهیت برای موجود شدن، علاوه بر واسطه در ثبوت که الله تعالی است، نیاز به وسطه در عروض دارد.
چرا نیاز به واسطه در عروض دارد؟ زیرا ماهیت به خودی خود چون در حالت استوا هست، به خودی خود هیچ گاه متصف به وجود یا عدم نمیشود، بلکه نیاز به اضافه شدن قیدی هست.
آن قید هم وجود است؛ لذا در اصل وجود است که موجود است نه ماهیت. ماهیت حضی از هستی نبرده و مطلقا ذهنی است.
به عبارت فنی تر، ماهیت ذاتا نمیتواند حاکی از مصداق واقعیت خارجی باشد؛ چون نسبت او با وجود و عدم مساوی است. حتی با اضافه شدن قید وجود هم ماهیت در خارج حضی از وجود نخواهد داشت و آنچه که هست مطلقا وجود است و ماهیت چیزی جز ظرف ذهن ندارد و به قول ملاصدرا هیچ رایحه ای از وجود رد ماهیت نیست. همه این توضیحات فقط و فقط از همین برهان و حالت استوا ماهیت بدست آمده و تماما بدیهی است.
برهان دوم : ماهیت منشا اختلاف است و وجود منشا وحدت
ماهیات با هم متباین هستند؛ وقتی میگوییم این دیوار سفید است، دیوار و سفیدی دو مفهوم کاملا متباین از هم هستند و هیچ وجه اشتراک مفهومی باهم ندارند.حال اگر همین دو ماهیت در خارج باشد در نظر کسی که اصالت الماهوی است نمیتوان اتحاد این دو را در خارج با ماهیت توجیح کرد. زیرا ماهیات بذات با هم اختلاف دارند.
اگر وجود نبود نمیتوانستیم دیوار و سفیدی را باهم ارتباط دهیم. شهید مطهری در شرح مبسوط میفرمایند:
«مناط اتحاد را يا بايد بگوييم عدم است يا ماهيت است يا وجود. از اين سه خارج نيست.
عدم كه واضح است نمىتواند مناط اتحاد باشد، زيرا عدم يعنى نيستى، يعنى اتحادى نيست. در قضاياى سالبه چون سلب اتحاد مىكنيم مىتوانيم بگوييم كه رابطه «نيستى» است (تازه درآنجا هم اين تعبير درست نيست) ولى در قضاياى موجبه نمىشود گفت كه رابطه «نيستى» است.
ماهيت هم اگر مناط اتحاد باشد كه مثل خود يكى از اينهاست؛ يعنى مثل اين است كه ما بگوييم انسان، كاتب، قائم، سفيد، سياه. از اينها قضيه برقرار نمىشود.
پس ماهيت هم نمىتواند بين موضوع و محمول اتحاد ايجاد كند. پس اتحاد اينها در چيست؟
اتحاد اينها در وجود است؛ يعنى اينها ماهيتهاى متعددى هستند كه در وجود واحد جمع شدهاند. يك وجود است كه مصداق انسان است و مصداق كاتب است و مصداق قائم است و مصداق ابيض است و مصداق حارّ است. اتحاد اينها در وجود است و يك وجود است كه مصداق همه اينهاست. حال مىگوييم اگر وجود امر انتزاعى و اعتبارى باشد پس معناى اينكه اينها با يكديگر متحد هستند اين است كه اينها در يك امر اعتبارى با هم يكى هستند نه در يك امر واقعى» ص161
تفاوتی در تقریر شهید مطهری و بیان علامه است؛ این تفاوت به ما میرساند که سیر مرحوم علامه بسیار متقن و برهانی تر از تقریر شهید مطهری است. زیرا تقریر شهید هم در فضای قضیه است هم دارای اصل موضوعه می باشد. حال آنکه بیان علامه کاملا بینیاز از این استفاده از این موارد است.
حمل را هم اگر علامه در تقریر استفاده کرده حمل منطقی نیست بلکه همین اتحاد دیوار و سفیدی است که مثال زدیم.
برهان سوم : اختلاف آثار در ماهیت ذهنیه و خارجیه
این برهان همانطور که علامه مطرح میکند دارای اصل موضوع است و ایشان با عبارت کما سیاتی اشاره به آن میکنند. آن اصل موضوعه این است که ماهیت همانطور که در خارج است همانطور در ذهن است. این را در مرحله دوم یعنی وجود ذهنی مطرح میکنیم.
حال با پذیرش این اصل موضوعه، ادامه میدهیم که ماهیت ذهنی و خارجی باهم مساوی هستند اما آثاری که به ماهیت خارجی بار میشود به ماهیت ذهنی بارنخواهد شد برخلاف وجود که ذهنی و حقیقی اش با هم اختلاف دارند و هر کدام دارای اثر جداگانه هستند.
مثلا ماهیت آتش در خارج میسوزاند و نور میدهد اما همین ماهیت در ذهن این آثار را هیچ وقت نخواهد داشت.
اما میدانیم که چیزی که واقعیت دارد او منشا اثر است و این یک امر بدیهی است. چیزی که اعتباری و زایده ذهن باشد اثری در واقعیت نخواهد داشت. پس آن چیزی که آثار به او مترتب میشود ماهیت نیست بلکه وجود است.
حال اگر ماهیت اصل بود باید آثار در هر دو موطن ذهن و خارج یکسان میشد که این امر بضروره باطل است. آتش ذهنی آگاهی میدهد و علم است و آتش خارجی میسوزاند. پس نه آگاهی اثر ماهیت است که اثر وجود ذهنی است و نه حرارت اثر ماهیت است بلکه اثر وجود خارجی آتش است.
برهان چهارم : در ماهیت قابلیت تفسیر مفاهیم تشکیکی بدیهی را ندارد
این برهان هم میتوان گفت بدون اصل موضوعه است و مقدماتش بدیهی است. مقدمه اصلی که به آن تکیه شده این است که ما در موجودات خارجی بعضی از اوصاف را بالبداهه درک میکنیم. مثل شدت و ضعف، مثل علت و معلول، مثل قوه و فعل.
علامه میفرمایند این اوصاف که بالبداهه در خارج هستند، اگر ماهیت اصیل باشد قابل تفسیر نخواهد بود. چون وجود یک امر تشکیک پذیر است اما ماهیت تشکیک پذیر نیست زیرا ماهیت نسبت به همه این امور متساوی النسبه است.
دقت کنیم که مراد از تشکیک در توضیح برهان، تشکیک فلسفی به عبارت دقیق نیست، بلکه تشکیکی است که عامه مردم بالبداهه وجود آن را تصدیق میکنند مثل شدت و ضعف. لذا این برهان با این بیان نیاز به اصل موضوعه خاصی نیست.
استدلال قائلین به اصالت ماهیت
علامه میفرمایند قائلین به اصالت الماهیه استدلال های ناتمامی ذکر کردند که همه آنها مخدوش است. بعد ایشان به عنوان نمونه یک استدلال را بصورت خلاصه می آورند و بصورت خلاصه نقد میکنند.
این اشکال را شیخ اشراق گرفتند که اگر برای وجود اصالت باشد ما دچار تسلسل میشویم؛ لذا وجود نمیتواند اصیل باشد.
توضیح تسلسل:
موجود مشتق است؛ مشتق یعنی ذات ثبت له المبدا. حال در قضیه الوجود موجود، موجود یعنی ذات ثبت له الوجود. دوباره برای اثبات وجود برای مبدا باید بگویید ذات ثبت له الوجود و همینطور باید همه وجود های در ناحیه مشتقات را ثابت کنید با یک موجود دیگر. همینطور تسلسل میشود.
رد استدلال اصالت ماهیت
این استدلال به دو نحو قابل خدشه است:
یکی اینکه ما هم خلط حقیقت و اعتبار شیخ اشراق را نادیده بگیریم و بخواهیم در فضای لغت و ادبیات که قراردادی و اعتباری هستند سرنوشت یک بحث عمیق فلسفی را تعیین کنیم.
یکی اینکه ما این خلط را انجام ندهیم و جواب فنی به این بحث بدهیم همانطور که علامه جواب داده است.
اما ابتدا جواب دقیق علامه:
قضیه الوجود موجود یک قضیه بدهی است یعنی وجود بنفسه موجود است. لذا نیازی به این عبارتها تسلسل نیست.
در واقع علامه میفرمانید این بحث اولا یک بحث حقیقی است، این که سرنوشت بحث را به یک بحث لغوی غلط، یعنی ترکب مشتق گره بزنیم کاملا خلط حقیقت و اعتبار است. در فضای حقیقت، همانطور که صدق قضیه البیاض ابیض سفیدی سفید است یکی از صادق ترین قضایا و بدیهی ترین آنهاست و به اصطلاح محمول من صمیمه است، قضیه الوجود موجود هم همینگونه است و یک قضیه اولی و بدیهی است.
اما اگر بخواهیم مانند خود شیخ اشراق در فضای قراردادی صحبت کنیم باید بگوییم مشتق مرکب نیست و بسیط است. فرض مشتق و مصدر تنها لابشرط و بشرط لایی از حمل است . یعنی مشتق لابشرط از حمل است و میتواند حمل شود ولی مصدر بشرط لا از حمل است و قابل حمل نیست. لذا با این تعبیر قضیه الوجود موجود یک قضیه بدیهی میشود.
رد قول محقق دوانی
در پایان علامه میفرمایند با توجه به توضیحاتی که گفتیم ضعف قول محقق دوانی در این بحث نیز مشخص میشود.
اما قول محقق دوانی را ابتدا توضیح میدهیم. ایشان میگویند ما در مورد واجب اصالت وجود را قائل هستیم به صورتی که واجب نفس وجود است.
اما در جمیع ممکنات ما اصالت را با ماهیت میدانیم، وقتی میگوییم انسان موجود است، موجود در اینجا مشتق بوده ولی مانند مشتقهایی مثل لابن و تامر است شیرفروش و خرما فروش. یعنی نه اینکه ذات ثبت له الوجود بلکه یعنی ماهیتی که با وجود که نفس واجب است انتساب دارند. دقیقا مثل تامر که یعنی کسی که منتسب به تمر و خرما است.
با توجه به اطلاعات گذشته ضعف این کلام مشخص میشود:
ابتدا اینکه موجود در همه موضوعات خود به یک معناست چه بین ممکنات چه بین ممکن و واجب. پس موجود مشترک لفظی نیست که مفهومش نزد واجب و ممکن تغییر کند.
ثانیا ماهیات را هر کاری کنیم نسبت به وجود و عدم تساوی دارند و بدون وجود قابلیت صدق موجود را ندارند.
ثالثا موجودیت ممکنات را که یک امر بدیهی است و سنگ بنا فلسفه و هستی شناسی است را منکر میشود حال آنکه اینها موجود هستند واقعا.
نویسنده : سیدمحمدباقر حسینی راد
تاریخ نگارش مقاله: 1403/02/22
دیدگاهتان را بنویسید